جنگل درونم را با تبری نابود ساختم تا از آشفتگی و دردسر هايش رها گردم حال برهوتی از جنگلی مرده دارم بر تنه ی بريده شده ای نشسته ام و می گريم نه دلم بر جنگل مي سوزد و نه هوايش کرده ام نمی دانم نمی دانم که چرا گريانم اشک هايم حالا غمناک تر است افسوس که آن هنگام ها به بهانه ی جنگل آرام تر می گريستم...
نظرات شما عزیزان:
|